کد خبر: ۵۲۲۶۶۶
تاریخ انتشار: ۲۰ آبان ۱۳۹۶ - ۲۰:۰۳ 11 November 2017
به گزارش خبرگزاری تابناک؛مرگ همان زندگیست با آرزوی زیستنی دوباره،که حریص بودن را دگر باره بر تن انسان تازیانه میزند.دیدگانی فروبسته و رویایی سخت تکراری از سکانس هایی متفاوت با مضمونی آشنا و دیرین.نقطه آخر جهان را و واپسین دقایق زیستن جان را و فرجام خوشی های عیان و نهان را مرگ است. آن زمان که به دمی نه چندان بلند همه چیز را از جلوی چشم میگذرانیم.ما همه بارها و بارها طعم تلخ مرگ را چشیده‌ایم و گاه خود آنرا در آغوش گرفته‌ایم.

 مرگ که همیشه ایستادن تپش های قلب نیست، گاه ایستادن تپش دل تجربه های شیرین و خوشی های ساده‌ای است که خود از خویش دریغ داشته‌ایم و شاید از ما دریغ داشته‌اند. نسل ما هیچوقت آبگوشت های دورهمی روز جمعه مادربزرگ را، چای عصرانه و کلوچه‌های تنوری و حلوای روی تخت وسط حیاط را،تیله بازی با گردو و هفت سنگ زیر آفتاب سوزان تابستان را و پاهای تا زانو زیر کرسی، و انارهای دان شده با نمک و گلپر و دیوان حافظ را در شبی که تنها چند دقیقه طولانی تر از باقی شب های سال بود تجربه نکرد.ما لذت شیر و تی‌تاپ خوردن های دوستانه و خاله بازی با چادر نماز مادر را تجربه نکردیم.

هیچ وقت لذت داشتن توپ های پلاستیکی چند لایه را تجربه نکردیم و لذت افتادنش در حیاط همسایه اخمو و سینه پشمالویمان را نخوردیم.لذت تکان دادن پول های قلک سفالی و شکستن اش را نفهمیدیم . ما حتی از تصور لب های سرخ یک بچه مدرسه‌ای، که با ولع مشغول خوردن لبو های داغِ لبو فروش کوچه بالایی مدرسه است،عاجزیم.

نه اینکه تصور یک بچه مدرسه ای در این حالت سخت باشد،نه!درک این حجم از شادی و فهمیدن لذت جمع کردن پول برای خریدن لبوی زنگ آخر،کار ما نیست.ما مرگ خوشی های ساده‌مان را خود خواسته با دست حقیقت پیوند زدیم.ملک الموت خوشی هایمان گوشی های همراه شد و شبکه های اجتماعی ای که پیش از اینکه فرهنگ استفاده شان را بیاموزیم آنها را به کار گرفتیم.دوستی ها و دور همی هایمان به چت و کیبورد و استیکر هایی با معنی مجهول ختم شد.

ما به مرور مردیم اول تجربه های شیرین کودکی را خیالی خام کردیم و بعد هم خوشی های نوجوانی مان را به خاک سپردیم.ما بی رحمانه مردیم.پشت صفحه گوشی مان با وجود چندصد فالوور تنهایی را با عمق جان حس کردیم و مردیم. بزرگترین دغدغه ما شاید فیلتر شدن شبکه های اجتماعیست.ما به جبر شرایط،منفعلان تجملاتی مدگرایی هستیم که سخت خویش را باخته اند و حسرت و دغدغه شان آرایش و مد و لباس است.به آیینه ای بندیم و خویش را در آن چهارچوب یافته ایم.ما مردیم و کسی نبود که جنازه خوشی ها و تجربه هایمان را با ما دفن کند.

مردن شاید توقف همیشگی تپش در ایستگاه آخر قلب باشد اما خیلی چیز های دیگر در دنیا وجود دارند که قلب دارند و همزمان فاقد قلب اند. ساده تر بگویم ما قلبشان را نمیبینیم.ما مرگ را پذیرفتیم و تنهایی را، که خود مرگی است مجزا.ما آنقدر حریص مرگیم که ملک الموت را تا زیر پتو همراهی میکنیم. ما همبستر مرگیم شاید.مگر کدام موجود عاقلی مرگ را با خود به بستر میبرد؟

مرگ با ما زنده است و این طبیعت اوست که میمیراند تا خود زنده بماند،اما ما حریص زندگانی ای هستیم که دیریست از دستش داده‌ایم ما مرگ را با افتخار زندگی میکنیم نه با خفت.و تنها باور ما برای زنده بودن گنجشگ بی قرار اسیر سمت چپ سینه مان است.و من هنوز بزرگترین آرزویم جان گرفتن جمعه های قدیم و با هم بودنهای عمیقی است که نبودشان را تا عمق استخوان دل حس میکنم
منبع: تابناک
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار