این بار زمستان در قتلگاه روزگار به زمین تازیانه میزند گویی غفلت آدمیان در کشاکش روزهایی که همچون باد زاده میشوند و مثل رعد در حصار جاری شب نابود میشوند به زمستان نیز سرایت کرده است، حوض زینتی میان خیابان به احترام نالههای سرد بادهای بی بنیاد موسمی یخ بسته و نوبهار تجلی یافته در هفت رنگ زیبای پامچال و بنفشه از تیغ لب تیز این جهنم سرد انتهای زمستان به هراس افتاده است.
به گزارش تابناک اصفهان به نقل ازر ایسنا، با این همه اما لامپهای چشمک زن نئون در گوشه گوشه این شهر کلان سطح بدون لحظه ای توقف رخ میتابند و با آخرین توان ممکن برای جلب نگاه عابران تلاش میکنند؛ مغازهای لباس تن میفروشد و دیگری غذای تن؛ اغذیه فروش کنار خیابان که محتوای تابه پر روغن را با دقت از نگاه عابران پنهان کرده تمام توانش در تارهاي صوتی حنجره جمع کرده و از ترس کسادی فردای بازار فریاد برترین بودن و ارزانی سر داده است و در مقابل شاگرد تازه کار رستوران آن سمت خیابان در ضیافت شام شوکران زمستان در لفاف آن عروسک حجیم "باب اسفنجی" مردم را به تجربه صرف یک غذای فرنگی اعلا و پارکینگ رایگان دعوت میکند.
سرآشپز سرشناس قدیمیترین طباخی شهر که تا پیش از این حلیم بادمجانهایش زبانزد عام و خاص بود مدتی است با کم و زیاد کردن دستور اصلی این غذای سنتی بدون توجه به کیفیت، تنها به شمار تومانهای عایدی از شغلش فکر میکند و اگر چه هنوز صاحبان با وجدان بریانیهای بنام شهر از قلوه گاه و شش تازه گوسفند برای طبخ این غذای لذیذ استفاده میکنند اما برخی دیگر کمی سویا نیز چاشنی گوشتهای گوسفندی ادغام شده با گوساله کرده و به اسم بریانی سنتی اصفهان به جیب مشتری قالب میکنند.
اگر چه رسم استفاده از غذای بازاری فرنگی یا سنتی دستمایه ورود فرهنگ صنعتی مدرن به چرخه پر تکرار زندگی کهن جوامع در حال پیشرفته بود اما قدیمیترها هنوز هم با لذتی آمیخته با حسرت از دستپخت شامه نواز زنان گذشته این دیار سخن می گویند غافل از این که هنوز هم در گوشه ای از این شهر پر حادثه افرادی زندگی میکنند که فارغ از قیل و قالهای فرهنگ وارداتی و بی توجه به سرگردانی عابرانی که بر سر چند راهی اختیار انتخاب مردد ماندهاند به جای گذران اوقات فراغت خود در کافی شاپ، رستوران یا فلان برند کنتاکی شهر راه بازار تو در توی محلههای قدیمی را در پیش میگیرند و با گذر از حجرههای خرازی و قلم زنی و بزازی مسیر گامهای خود را به سمت سبزی فروشی قدیمی بازار کج میکنند.
پیرزنی گوژپشت و چروک با لبهایی که در غیاب دندانها به دهان فرو نشسته زنبیل قدیمی ساندیس نشان خود را به دوش کشیده و تند و تیز آدمهای بازار را یک به یک پشت سر میگذارد صدای برخورد شیشههای محتوای زنبیل از دور مبهم و آشکار به گوش میرسد کمی بعد پیرزن ریز نقش با چابکی از پلههای یک مغازه لبنیات فروشی سنتی بالا میرود و شیشههای خوش رنگ و لعاب مرباهای زمستان را در برابر مبلغی پول با فروشنده معاوضه کرده و اسکناس های دریافتی را با وسواسی قابل تأمل در پوشش یک پلاستیک رنگی در جوراب مشکی ضخیم خود جاساز میکند.
"ننه همدم" بازمانده نسلی است که ذائقهاش نه به "پیتزا" نزدیک بود و نه "ذرت مکزیکی" میشناخت؛ بازمانده تفکری که به آشپزی با برنج اعلای لنجان در کمایدان مسی قدیمی میراثی وفادار بود و طبخ پلو بدون روغن حیوانی را عبث میدانست. با وجود این که سالها است از احداث سیستم لوله کشی در سراسر کشور میگذرد اما "حاج حسین سبیل" شوهر "همدم بانو" هنوز هم هر ده روز یک بار بقچه بساط حمام را زیر بغل میزند و برای استحمام راه نزدیکترین دلاکی سبزه میدان را در پیش میگیرد و به قول خودش هم بعد از هر حمام جانانه انتظار دارد یک "گوشت و لوبیای" دبش یا "نخود آب" جا افتاده مشتی میل کند.
داق داق گوشکوب چوبی تمام خانه و دالان را در بر گرفته و بوی سبزی و گوشت کوفته تا چند خانه آن طرف تر به مشام میرسد در میانه کار بانوی منزل مایه ماست را به آرامی با محتوای تغار شیر ولرم مخلوط کرده و برای اطمینان از عمل آمدن ظرف را زیر بساط کرسی جا میدهد و کمی بعد صدای بلند کوبیدن گوشت و سبزی باز هم تمام فضای خانه را پر میکند.
سطح سفره سنتی بازار با انبوه بشقابهای پر از سبزی خوردن و ترشی و نان سنگک و ماست تازه پر شده و کمی بعد گوشت و لوبیای کوبیده و آب گوشت در کاسههای گل سرخی بزرگ و زیبا رو به روی حاج حسین که از بابت بلندی سبیلهایش لقب "سیبیل" را یدک میکشد آماده است.
گل های بنفشه ارغوانی و سپید در صندوقهای مستطیلی کوچک زیر آفتاب بی جان و مقطعی زمستان گردن کج کردهاند خاک باغچه بیل خورده و مرد خانه هم زمان با هورت کشیدن دوغ محلی برای چگونه کاشتن آنها نقشه میکشد، ساعتی بعد مرد لحاف چهل تکه کرسی وسط اندرونی را تا گردن بالا میکشد و انگار که موضوع جذابی برای گفت و گو پیدا کرده به قول خودش باب اختلاط را آغاز میکند.
گوشه ای از کرسی سینی بزرگ ورشاب پر از قطاب و کلوچه و گز و سوهان و نبات و توت خشک و آلبالو خشکه و لواشک و قیسی و پر هلو قرار گرفته و گوشهای دیگر ظرفی پر از سیب و پرتقال آب گیری است؛ قل قل سماور ذغالی در میان صدای مرد گم میشود؛ 80 ساله است و عاشق زیستن؛ قدش اندکی خمیده شده اما خودش میگوید حتی یک ذره از میزان عشق و علاقهاش به همسر و زندگی کم نشده است؛ با این که بازنشسته کارخانه ریسندگی سیمین است اما خودش را یک کشاورز میداند تا یک بازنشسته؛ این جور که میگوید تابستانها باغچه وسیع حیاط این خانه به پاس دست رنج او چیزی از بهشت کم ندارد.
زن میزبان به رسم مرسوم تعارف کردن سخت پایبند است و به همین خاطر با لحجه غلیظ اصفهانی میگوید" تورو به خدا بخورین همه اینا از تابسونی سال پیشس این برگه هولوا مالی همین باغ خونمونس بخورین... بفرماین قدرش قابلی ندارد" و تو از شرم این همه محبت سعی میکنی از تمام این هنرهای وسوسه انگیز ذره ای بچشی تا دل میزبان با لطف و سخاوتت نشکند.
اسم مربای خانگی را که به زبان میآوری ناگهان زن مثل ترقه از جلوی چشمانت غیب میشود و اندکی بعد با یک سینی بزرگ حاوی کاسههای کوچک و رنگارنگ مربا دوباره در مقابلت ظاهر میشود، میوههایی که برخی تصور مربا کردنشان هم دور از ذهن به نظر میرسد: خیار، لبو، کدو، آلو، هلو، کیوی، پوست گردو و هندوانه، به، بالنگ، توت فرنگی، آلبالو، پوست پرتغال، زردآلو و باورت نمیشود که چگونه هنر این ملکه سلیقه و ذوق در گوشه ای از این شهر پهناور بی نام و نشان رها مانده است.
کم کم بازتاب آفتاب بی جان زمین از منظر ارسی های خوش رنگ خانه رنگ میبازد؛ خروس پر حنایی در حیات غوغا سر داده و زن دلنگران سرمای زمستان و حال مرغ و جوجهها است.
"قدیما دیگی مسی لا خل میجوشید و غذا از صبح تو دیگ جا میوفتاد" اینها را حاج حسین میگوید و اضافه میکند: " شیکمو بودم و از همون اول به ننم گفتم یه زنی میخوام که آشپزیش خوب باشد؛ بابا زنم طباخ مراسما عروسی بود وضع مالیشم بد نبود این شد که ننم و خوارم رفتند خاسگاری این زن؛ اینم کوچیک بود اما زن زندگیام شد".
گذر زن در این مدت 70 سال کمتر به آن طرف شهر افتاده با این وجود اما بسیاری از مشتریان غذاها و مرباهایش آدمهای تحصیل کرده آن طرف شهر هستند، غذاهای سنتی اصفهان را که لیست میکند میبینی قالب شهر سالها است که با آنها غریبه شدهاند و ذائقهها چه قدر کج سلیقه به تعداد معدودی غذای ساده و تکراری خو گرفته است.
بسیاری از مردمی که در زبان خود را اصفهانی اصیل میدانند شاید تاکنون حتی نام برخی از غذاها مانند کباب زردک، یخمه ترش، ماش و قمری، خورش به، ماش و زردک، عروس تو طاقچه، شوله بریون، گوشت و لوبیا، سر گنجشکی، قرمزه نخودچی، کوفته شود باقالی، کلاجوش، دمپختی ماش و گوشت، نخود آب، کرکره، آمربی و آش و کوفته را نشنیدهاند و یا به دلیل تغییر ذائقه، ترس از تمسخر دیگران و عدم درک صحیح از مفهوم مدرنیته حتی به تجربه گاهی یک بار به این غذاها نیز تن نمیدهند.
اگر چه حلیم بادمجان اصفهانی، خورش ماست و بریون سه غذای معروف سنتی و در دسترس در اصفهان هستند اما "ننه همدم" با گلایه از طعم ناخوشایند حلیم های بازاری رویی ترش میکند و میگوید: حلیمی که باید با گوشت گردن گوسفندی و زعفران تهیه شود سالها است در بسیاری از مغازه های شهر با سیرابی و زردچوبه به مردم عرضه میشود.
مرد خانه به یاد ندارد که هیچ گاه غذای بیرونی خورده باشد با وجود این که مرد سالاری بخشی از فرهنگ دیرین ایران زمین بوده اما "حاج حسین سیبیل" پس از 55 سال زندگی مشترک با "همدم بانو" هر روز بیش از گذشته نسبت به او، خانه و زندگی احساس تعهد میکند؛ میگوید راضی است از این که زن با وجود درآمد اندک کمر همت بسته و با فروش دسترنج خود با قیمت مناسب کمک کار او است.
پنج نوه این زوج هرگاه از قیل و قال شلوغی روزگار سیر میشوند به حرم امن پدر بزرگ و مادر بزرگ پناه میآورند با این حال پیرزن با گلایه میگوید: زیاد پا بست این خانه نمیشوند چلسمه ها و غذا که تمام میشود پا به پا میمالند که زود فرار کنند می گویند تلفنهایمان اینجا خط نمیدهد.
هنوز ساعتی تا غروب آفتاب باقی مانده و مرد با سلیقه زن بنفشههای سفید و ارغوانی را یک در میان در کرتهای افقی باغچه زیبای حیات میکارد، نرگسها دو ماهی است که درآمده و بوی خاک نم خورده در کنار تکاپوی بدون توقف مرد و بیلچه هوش از سر خروس خانه برده است انگار ساعت خواندن را گم کرده و خروسهای خانه های دور دست معترض از عدم همراهی او غلیظ تر و ناهنجار تر از گذشته میخوانند...
اینجا شهر گنبدهای فیروزه ای است همان شهری که چند سالی است لقب پایتخت فرهنگ و تمدن ایران اسلامی را با خود یدک میکشد اما نه تنها سازه های عمرانی نوساز بلکه ذائقه ساکنین این اسطوره شهر نیز دیگر رنگ و بویی از فرهنگ سنتی دیرین ندارد. رستورانهای سنتی شهر که میبایست تجلی گاه فرهنگ قدیمی اصفهان باشند این روزها به ارائه دیزی و چند مدل کباب و بریون و حلیم بادمجان و آش رشته و دلمه برگ مو اکتفا میکنند و از ترس عدم فروش و یا بی اطلاعی از غذاهای اصیل اصفهانی عطای ورود به این عرصه را به لقای آن بخشیدهاند.
اصفهان درعرصه فرهنگ نه تنها از نبود جشنوارههای دوره ای و مستمر تئاتر و سینما و عدم برگزاری نمایشگاههای معرفی دستاوردهای سنتی و آیینی زنان و مردان خود رنج میبرد بلکه تاکنون هیچ تلاشی نیز برای معرفی فرهنگ غذایی این خطه به توریستهای پر شمار داخلی و خارجی و حتی ساکنین بومی و غیر بومی این شهر نشده است و اگر چه این ضعف عمده همه شهرهای ایران است اما وجود مجموعه این کاستیها برای شهر و استان اصفهان یک نقیصه بالقوه محسوب میشود.
ایرانیان در چند راهی سنت و مدرنیته و فرهنگ غربی و ایرانی مردد ماندهاند گاهی در برابر پذیرش و عمل به آموزههای اسلامی ندای ایرانی بودن سر میدهند و گاهی در تقابل با پیشرفت های دنیای غرب حاضرند فلسفه و دانش غربی را یک جا با موجودیت ایرانی خود معاوضه کنند.
و جالب این جا است که در گیرو دار جنگ درونی نسل دوم و سوم انقلاب بر سر انتخاب یک سبک زندگی سالم، مسئولان فرهنگی کشور هنوز هم بر سر نوع تلفیق فرهنگ ایرانی و اسلامی با یکدیگر و چگونگی تفهیم آن به نسلی که دیگر هم شبکه های اجتماعی را میشناسد و هم ماهواره، به دعواهای بی نتیجه خود بر سر مسائل جناحی، قانونی، عرفی و اخلاقی ادامه میدهند...