به گزارش تابناک چهارمحال و بختیاری و به نقل از خبرگزاری فارس، نرجسالسادات موسوی| درست چهار سال پیش بود که نگاهمان به یک عکس خیره شد و بدون اینکه متوجه باشیم اشکهایمان از گوشه چشم سر خورد. درست چهار سال پیش بود که ۱۳ دی را خونین پشت سر گذاشتیم. ما چهار سال پیش توی همچین روزهایی داغی بر دلمان نشست که هنوز سرد نشده که هیچ، این داغ بیشتر هم شده است. بیشک همه ما تا حالا توی دوست و آشنا یکی را از دست دادهایم و داغ چشیدهایم. یک یا ۲ سالی که بگذرد کم کم یادمان میرود اما داغ ۱۳ دی انگار قرار نیست سرد شود. دل ما هنوز توی همان صبح جمعه تلخ مانده و ذره ذره این بغض آبمان میکند.
بغض چهار ساله
امسال ۱۳ دی که چشم باز کردم، بغض عین خشت خام چسبیده بود بیخ گلویم، چند باری دست بردم تا به عادت همیشگی سر صبح گوشی را چک کنم، اما ترس برم داشته بود. چهار سال پیش همین لحظه بود که گوشی را چک کردم و غم عالم روی دلم آوار شد. صدای نوتیف گوشی که آمد پیام را باز کردم، مریم عکس فرستاده بود.
- با بچهها پاناکوتا درست کردیم برای سردار. دادم محمدحسن ببره برای دوستاش، سهم توام محفوظه فقط صلوات یادت نره.
بغض توی گلویم را قورت دادم و پقی زدم زیر خنده
- چی هست این پاکوتا، بازی بازی واسه حاجی هم لاکچری بازی...
به یاد حاج قاسم
هنوز صحبت با این یکی مریم تمام نشده آن یکی مریم عکس فرستاد، قابلمه سیب زمینی بار گذاشته بود.
- این همه سیب زمینی بار گذاشتی چیکار، میخوای خیرات بدی؟
تهیه ساندویچ الویه برای سالگرد حاج قاسم
- میخوام ساندویج الویه درست کنم به یاد حاج قاسم توزیع کنم بین در و همسایه، حاجی به گردن ما حق داره. اندازه بابام دوسش داشتم، خیلی دلم میخواست امروز میرفتم کرمان کنار مزارش باهاش حرف میزدم اما خب سخت بود، با ۲ تا بچه کوچیک نتونستم برم. گفتم همینجا تو خونه یه کاری کنم.
دلتنگ سردار
دل توی دلم نبود، یک حسی مثل ترس، شاید هم بغض، شاید... نمیدانم چه ولی هر چه بود چنگ میانداخت به دلم و انقلاب بزرگی توی وجودم ایجاد کرد بود، دلم برای حاج قاسم تنگ شده بود، به عکس زمینه گوشی نگاه کردم، این چشمها همیشه آرامم میکرد، آرامش عجیبی توی صورت ژنرال بود که از پشت گوشی و فقط از توی عکس هم دریای متلاطم وجودم را رام میکرد.
پخت حلوا در چهارمین سالگرد شهادت حاج قاسم
از اتاق بیرون زدم، بوی حلوا پیچیده بود توی خانه و رادیوی قهوهای رنگ قدیمی بابا گوشه آشپزخانه زیارت عاشورا پخش میکرد. گیج شده بودم بعد از فوت ننه جان و آقاجان فقط سالی دوبار این بساط توی خانه پهن میشد آن هم سالگردشان، اما امروز که سالگرد ننهجان و آقاجان نبود. مامان ظرف حلوا را تاب میداد و زیر لب با صدای مداح زیارت عاشورا را تکرار میکرد، با گوشه روسری نم اشک چشمهایش را گرفت، هی انگار میخواست چیزی بگوید اما نمیتوانست، مامان بعد از فوت آقاجان تنها شده بود بعد از شهادت سردار تنهاتر. دل نازک شده بود و زود زیر گریه میزد.
چیزی نگفت اما عکس سردار و گل نرگسهایی که جلوی قاب عکس گذاشته بود گواه همه چیز بود.
شهید زنده
چهار سال گذشته اما انگار همه این مردم توی این چهارسال بزرگ شدهاند، انگار شهادت حاجی باعث شد همه قد بکشند. ترور چهار سال پیش نه تنها حاجی را از میان ما نبرد بلکه میلیونها حاج قاسم توی دلهای مردم جوانه زد.
شلهزرد نذری به یاد حاج قاسم
صدای در زدن آمد، سمانه بود، شلهزرد پخته بود به یاد حاج قاسم...