در سالگرد در مرحوم دكتر علي شريعتي قرار داريم. نسل ما بهشدت تحت تاثير
اين انديشمند و آثارش قرار دارد و سوق يافتن خود به سوي اسلام و پيوستنش به
انقلاب را مديون او ميداند. مطابق يك گزارش تاريخي از حزب جمهوري اسلامي،
اكثر كساني كه به اين حزب پيوستند اعلام كردند كه با خواندن آثار مرحوم
شريعتي به سوي مبارزه و انقلاب روي آوردند و تاثير ديگر متفكران مسلمان در
اين زمينه يا زياد نبود يا وسعت نداشت. همين تاثير را بايد در ديگر كشورهاي
مسلمان هم پي گرفت به گونهاي كه در بسياري از كشورهاي مسلمان مانند مصر،
تركيه، افغانستان و... و براي چند دهه، آثار مرحوم شريعتي از پرتيراژترين
كتابهايي بود كه مطالعه ميشد و اثر ميگذاشت.
درباره دكتر شريعتي و
آثارش هميشه اختلافنظر وجود داشته و دارد و بعيد است كه بشود موافقان و
مخالفان وي را در زماني به تفاهم رساند. اين اختلاف ديدگاه در زمان حيات
خودش آغاز شد و در همان سالها هم نقادي آثار وي جريان داشت. در سالهاي
بعد از انقلاب هم طيفهاي تازهاي به منتقدان وي اضافه شدند و البته حاميان
و طرفداران وي نيز اقدام به پاسخگويي كردند. در اين یادداشت سعي دارم
نگاهي بيندازم به برخي از مخالفان شريعتي از همان آغاز كارش تاكنون. هر چند
روشن است كه در ستون يك روزنامه نميتوان حق مطلب را در اين زمينه بهخوبي
ادا كرد.
اول- جريانهاي سنتي مذهبي: شايد نخستين كساني كه
در جامعه ايران به مخالفت با شريعتي برخاستند و سخنان وي را بد فهميدند و
در مقابل آن بد عمل كردند، طيفي از روحانيون سنتي و محافل مذهبي غيرمبارز
بودند. اينان بر اين باور بودند كه شريعتي اساسا شيعه نيست و نگاه حتي
وهابي دارد و درصدد ضربه زدن به تشيع است. ضديت با ولايت اصليترين اتهامي
بود كه از سوي اينان عليه دكتر شريعتي مطرح ميشد. آنان «حسينيه ارشاد» را
كه كانون سخنراني شريعتي و طيف بزرگي از روحانيون و انقلابيون مذهبي بود،
«يزيديه اضلال» ناميدند آنان گاهي شريعتي را فراماسون معرفي ميكردند و
گاهي ضدروحانيت و به هر بهانهاي به او ميتاختند. روحانيون اين طيف، در
همان زمان حيات شريعتي چندين كتاب سبك و كممحتوا عليه او منتشر و سخنان
سطحي و از سر كجفهمي آثار وي را در منابر و مجالس تكرار كردند و البته خود
شريعتي هم گهگاهي به آنها پاسخ داده است. يكي از مشهورترين جلسات پرسش و
پاسخ شريعتي در حسينيه ارشاد اختصاص به پاسخگويي به اتهاماتي دارد كه اين
جريان عليه شريعتي مطرح ميكرد. در همين جلسه شريعتي جديترين دفاعيات خود
را از روحانيت انجام داد تا تبليغات اين جريان را بياثر كند. اين جريان در
كنار عمق يافتن مبارزه عليه رژيم شاه و سرعت يافتن روند انقلاب و با تقويت
روحانيت انقلابي و مبارز در حوزههاي علميه، ضعيف شد و نقدهايش عليه
شريعتي هم رنگ باخت و عملا در روزهاي منجر به پيروزي انقلاب از دايره نفوذش
بسيار كاسته شد.
دوم – طيفي از ماركسيستها: جريان چپ
ماركسيستي را بايد يكي از مخالفان اساسي و معارضان نظري شريعتي دانست. اين
جريان در سالهاي آغازين فعاليت دكتر شريعتي، داراي نفوذ زيادي در ميان
دانشجويان و روشنفكران بود و ظهور شريعتي را رقيبي قدرتمند براي خود تلقي
ميكرد. اين واقعيت را نميتوان انكار كرد كه شريعتي با تكيه بر مفاهيم
فلسفي و جامعهشناسي و علوم انساني جديد و با برخورداري از نثر روان و
ادبيات موثر و جذاب، در جذب نسل جوان به خصوص دانشجويان بسيار موفق بود و
علاوه بر نقد روحانيت سنتي و بازانديشي در معارف رايج ديني، به روشنفكران
ضدمذهب و برداشتهاي غلط آنان از دين هم انتقاد و اعتراض ميكرد و اين امر
بر جذابيت پيام او ميافزود. به همين دليل در محافل گوناگون دانشجويي شاهد
گرايش شديد جوانان دانشجو به مذهب از جايگاهي تازه بوديم و اين امر طبعا
مطلوب ماركسيستها نبود. در همان زمان حيات شريعتي، يكي از اساتيد ماركسيست
با نوشتن كتاب «بررسي چند مساله اجتماعي» به نقد دكتر شريعتي از جايگاه
تفكر و ادبيات ماركسيستي پرداخت و سعي كرد، نشان دهد كه سخنان شريعتي
بازتوليد ارتجاع و مفاهيم غيرعلمي در قالبي جديد است. ماركسيستها در آن
زمان با اعتقاد به «علمي بودن ماركسيسم» سعي داشتند مذهب و دين را غيرعلمي
معرفي كنند و طبعا از اينكه شريعتي با زبان علوم جديد و ادبياتي متفاوت
درصدد بازگشت به دين است، معترض بودند. البته نقد كتابهاي مذهبي شريعتي در
ميان ماركسيستها نميتوانست خيلي عموميت پيدا كند چون در آن زمان اين
جريان تمايلي به عمده كردن تعارض خود با مذهب نداشت و از اين كار طفره
ميرفت اما طبعا نقد شريعتي به اين دليل كه مخاطبان آنان را از آنان
ميگرفت، براي آنان موضوعيت داشت و در مواردي اقدام به اين كار ميكردند.
خود شريعتي در همان زمان به برخي از اين افراد پاسخ داده بود و از جمله
نويسنده كتاب «بررسي چند مساله اجتماعي» (علياكبر اكبري) را در سخناني به
باد حمله و نقادي گرفت.
سوم- روشنفكران غربگرا:
شريعتي از روشنفكران به عنوان قشر دردآشنا و مسوول و حساس نسبت به سرنوشت
اجتماعي مردمش، دفاع ميكرد اما نسبت به «انتلكتوئل»ها و تحصيلكردگان
بياعتنا به مسووليت اجتماعي، موضع منفي داشت و البته آنان هم با او سر
سازگاري نداشتند. از مختصات روشنفكري غربگرا و فرنگيمآب، ضديتش با مذهب
بود و تلاش براي «از فرق سر تا نوك پا فرنگي شدن». شريعتي با اين جريان سخت
مخالفت داشت و از ميرزاملكمخان تا تقيزاده و تا روشنفكران غربگراي معاصر
را در آثارش مينواخت. فرياد «بازگشت به خويشتن» شريعتي و تلاشش براي
احياي مذهب در عصري كه همه بر طبل بيديني ميكوبيدند، طبعا باب ميل اين
طيف فكري نبود. آنان خود را در سنت روشنفكري قرن ١٩ اروپا تعريف ميكردند
كه دينگريز و حتي دينستيز بود و به همين دليل تلاش ميكردند شريعتي را
مرتجع و امل قلمداد كنند و اين را شريعتي تاب نميآورد. در آثار شريعتي
موارد فراواني از مواجهه او با اين دست از روشنفكران را شاهديم كه او را به
خاطر دفاع از دين سرزنش ميكنند و شريعتي نيز به خاطر نوع نگاه آنان به
دين و مسائل اجتماعي بر سرشان فرياد ميزند. اين زبان نقد حتي به افرادي
مانند فريدون آدميت و احمد شاملو هم رسيد و آنان نيز از مرتجع بودن شريعتي
سخن ميگفتند و البته شريعتي نيز از مقولات پايهاي فكري گرفته تا مباحث
روز سياسي با آنان مخالفت ميكرد. نامه دكتر شريعتي به «داريوش آشوري»
درباره صهيونيسم و اسراييل را همگان به ياد دارند كه چگونه به آشوري اعتراض
ميكند و به او ميتازد كه چرا وجود يك كشور جعلي در خاورميانه را توجيه و
از صهيونيستها در مقابل فلسطينيان حمايت كرده است؟ اين دست از روشنفكران
بعد از درگذشت شريعتي هم به نقد انديشه او ادامه دادند و از جمله به آن دست
از آثار ايشان كه به نفي غرب و نقد غربزدگي ميپردازد، بيشتر اعتراض
كردند. آنان مدعي هستند كه شريعتي غرب را آنچنان كه بايد و شايد نشناخته
بود. آنان بيشتر به اين دليل با شريعتي مخالفت ميكنند كه او يكي از كساني
است كه انگيزه غربستيزي در ايرانيان را تشديد كرده است.
چهارم-
روشنفكرستيزان: در كشور ما جريانهايي هستند كه با كليت روشنفكري مخالفند.
اينان از طيفهاي متفاوتي هستند و در مقابل روشنفكري از انديشههاي
گوناگوني دفاع ميكنند. مثلا جريان فكري مرتبط با دكتر فرديد (هايدگريهاي
ايران)، سنتگرايان (منتسب به دكتر نصر) و نيز طيفي از روحانيون و مجتهدان
با روشنفكري در هر قالبي از جمله در شكل روشنفكري ديني مخالف هستند و مطلق
روشنفكري را نفي ميكنند. مرحوم فرديد در اوج مبارزه مردم با رژيم شاه و در
هنگامهاي كه آثار شريعتي محرك بسياري از جوانان بود، در گفتوگو با
روزنامه رستاخيز به شريعتي حمله ميكرد. مرحوم علي ابوالحسني (ع. منذر) يكي
از روحانيوني بود كه سخت نسبت به روشنفكران حساسيت داشت و در اوايل انقلاب
كتاب «شهيد مطهري افشاگر توطئه؛ تاويل «ظاهرِ» ديانت به «باطنِ» الحاد و
ماديت» را عليه شريعتي نوشت و جنجالي برانگيخت. او شاگرد شيخ حسين لنكراني و
لنكراني هم از روحانيون بهشدت مخالف شريعتي بود كه در سالهاي قبل از
انقلاب تعدادي از شاگردانش عليه شريعتي تبليغ و افشاگري ميكردند و او را
به فراماسونري نسبت ميدادند. ابوالحسني در اين كتاب با تكيه بر برخي از
دستنوشتههاي مرحوم مطهري، شريعتي را روشنفكر وابسته معرفي كرد كه درصدد
تحريف دين و ترويجالحاد به نام مذهب است. وي به شكل ناشيانه ميان مرحوم
رشديه و حسينيه ارشاد هم رابطه ايجاد كرد و از تفسير كلمه «رشد» هم براي
حمله به شريعتي بهره گرفت. اين جريانها عموما در ستيز با روشنفكري از
مشروطه به بعد شهره هستند و طبيعي است كه تعلق شريعتي به حوزه روشنفكري
ديني از منظر آنان جرم بزرگي است و مستحق نقد و حتي افشاگري.
پنجم-
تاريخنويسان سندناشناس: بخشي از مخالفان شريعتي را كساني تشكيل ميدهند
كه در سالهاي بعد از انقلاب به اسناد تازهياب دسترسي داشتند و از جمله
برخي مطالب و نامهها و گزارشهايي از ساواك در اختيارشان قرار گرفت كه
آنان در تفسير آن دچار اشتباه شدند. در راس اين افراد سيدحميد روحاني قرار
دارد كه در جلد سوم كتاب «نهضت امام خميني» و در نشريه ١٥ خرداد، به سراغ
اين اسناد رفت و شريعتي را همكار ساواك معرفي كرد. در همان زمان بسياري
پاسخ وي را دادند و با توجه به نحوه تعامل افراد مختلف با ساواك، نشان
دادند كه شريعتي درصدد ايجاد فرصت سخنراني و تدريس در دانشگاه براي خود بود
و به هيچوجه با رژيم گذشته همكاري نكرده است. بعدها مركز اسناد انقلاب
اسلامي تمامي اسناد شريعتي را در قالب سهجلد كتاب منتشر كرد و معلوم شد كه
شريعتي در مسير مبارزه با رژيم شاه و ساواك قرار داشت و فهم درست از آن
اسناد از سوي سيدحميد روحاني و ديگران صورت نگرفته است.
در آخرين
بخش اين يادداشت به معرفي يكي ديگر از طيفهاي فكري مخالف دكتر شريعتي
ميپردازم كه هرچند خودش متعلق به نحله فكري روشنفكري ديني است اما با
قرائتي كه از دين و مباني اسلام دارد، در برخي از مباحث كليدي نميتواند
منتقد شريعتي نباشد.
روشنفكري ديني در كشور ما سه چهره شاخص دارد
كه هر كدام از منظري به دين نگريستند و بر همين اساس هم تاثيرات وسيعي
داشتند و شاگردان زيادي هم تربيت كردند؛ بازرگان، شريعتي و سروش. مرحوم
بازرگان از نظر معرفتشناسي ديني در سالهاي قبل از انقلاب به گونهاي
ميانديشيد كه بعد از انقلاب تا حدودي نگاهش – دستكم در حيطه انتظارات از
دين - تغيير كرد. دكتر شريعتي هم سالهاي بعد از انقلاب را نديد اما تداوم
حضور انديشه و آثارش را البته با قرائتهاي مختلف در سالهاي بعد از انقلاب
شاهد هستيم. دكتر سروش عمدتا در سالهاي بعد از انقلاب مطرح و معرفي شد و
از جمله كساني است كه در درون روشنفكري ديني كشورمان، سرسلسله طيفي جديد از
روشنفكران ديني شد كه قرائتش با شريعتي تفاوتهاي اساسي داشت. عمدهترين
نيروهاي منتقد و مخالف شريعتي در درون جريان روشنفكري ديني از وابستگان
فكري دكتر سروش هستند.
يكي از حيطههايي كه مورد نقد اين جريان
است، نوع نگاه شريعتي به دين سياسي است كه در آثار سروش و شاگردانش كمتر به
اين وجه توجه ميشود و اساسا با تعريفي كه از دين و كاركرد آن در انديشه
اين طيف وجود دارد، وجه فردي دين مهمتر و برجستهتر هم معرفي ميشود و اين
درحالي است كه شريعتي تمام همت خود را مصروف به صحنه اجتماع آوردن دين و
دينداران كرده بود. شريعتي بهصراحت معتقد بود كه «بايد از سطح شخصي، ذهني و
تجربي ايمان فراتر رفت و آن را در يك زندگي اجتماعي خاص تبلور بخشيد» و به
همين دليل معتقد بود كه مسيحيت كاتوليك، فاقد روح اجتماعي لازم براي ايجاد
تحول در جامعه غرب بود و به همين دليل، در جهان مسيحيت پيش از رنسانس يك
تحول عمده ايجاد شد كه همان «پروتستانتيسم» است. به اعتقاد شريعتي همين
پروتستانتيسم هم «مسيحيت اسلاميزه شده» است زيرا مسيحيت در آن زمان اين روح
اجتماعي را از جهان اسلام به عاريت گرفته بود. اين نگاه شريعتي به دين
اساسا از سوي سروش و شاگردانش مورد پذيرش نيست و به آن نقد ميشود.
شريعتي
به دين به مثابه يك «مكتب» نگاه ميكرد و به تدريج عنوان فهم ايدئولوژيك
از دين به شريعتي نسبت داده شد. در هرم انديشه فكري شريعتي، نگاه به انسان و
طبيعت و جامعه و تاريخ، جهانبيني آدمي را ميسازد اما بر فراز اين
جهانبيني، بايد ايدئولوژي هر عصري هم تدوين شود تا رسيدن به جامعه نمونه و
فرد الگو شدني باشد. از نظر شريعتي، «ايدئولوژي، ايماني است كه به سطح
خودآگاهي، آرمان، مسووليت، تعهد و روشنگري رسيده است» و طبيعي است كه
جريان تازهتر حوزه معرفت ديني، اين نگرش را به دين ندارد و دين را به
مثابه ايدئولوژي اجتماعي نميپذيرد. آنان با معرفي ايدئولوژي به مثابه يك
سلسله اعتقادات پيشيني نقدناشدني و جزم، به شريعتي حمله ميكردند در حالي
كه خود شريعتي، اساسا از ايدئولوژي تعريف ديگري داشت و آن را جازمانه تعريف
و تفسير نميكرد و ايجاد تغييرات در آن متناسب با نياز هر جامعه و
ضرورتهاي هر عصر را لازمه فهم درست ايدئولوژي ميدانست.
شريعتي در
نقد جامعه ليبرال دموكراسي غربي هم بسيار جدي بود و اين نگرش را در فهم
رايج روشنفكران ديني همسو با دكتر سروش شاهد نيستيم. شريعتي مانند برخي از
روشنفكران چپ ماركسيستي با سرمايهداري و دموكراسي ليبرال درگير بود و در
عين حال از دموكراسي هم دفاع نظري ميكرد و آزادي را ميستود اما روشنفكران
ديني شاگرد بازرگان و سروش، خيلي در مذمت دموكراسي غربي سخن نميگويند
بلكه در غالب موارد آن را ستايش هم ميكنند. شريعتي با طرح نظريه «امت و
امامت»، تفسيري خاص از دموكراسي ارايه داد و از «دموكراسي متعهد» سخن به
ميان آورد و الگوي آن را مطرح كرد. اين تفسير به همان ميزاني كه بعد از
انقلاب به مزاق مدافعان نظريه ولايت فقيه خوش آمد، براي امثال سروش و اين
طيف از روشنفكران ديني خوشايند نبود. از نظر برخي از منتقدان شريعتي، فهم
وي از دموكراسي متعهد يك فهم پارادكسيكال است و غيرقابل دفاع. كار به جايي
كشيد كه بخشي از روشنفكران ديني جامعه ما در برخي از محافل دانشجويي، رسما
مطالعه آثار شريعتي را نفي كرده و مدعي شدند كه بسياري از كتابهاي ايشان
براي نسل جوان ما اساسا «بهداشتي» نيست.
روزنامه اعتماد