شعر صائب یکی از بکرترین و بدیعترین اشعار در میان اشعار فارسی است. شعر صائب در دورهای زیست که مضمونپردازیهای دور از ذهن و معانی عمیق، سیطرۀ زیادی بر فضای شعری حاکم داشتند و طبیعتاً فضای شعری صائب نیز از این عناصر خالی نبود. اما چه چیزی صائب را از معاصرانش متمایز میکند؟
صائب، شعر را به خدمت معنا میگیرد و معنا را به خدمت شعر. در اشعار صائب، توازن حیرتانگیزی میان لفظ و معنا برقرار است؛ معانی عمیقی که شاعر در صدد پروردن آنهاست، لفظ را به حاشیه نمیرانند.
صائب، شعریت را در تمام اجزای شعر میبیند و سعی میکند ارتباطی انتزاعی میان این اجزا برقرار کند.
از همین روست که بسیاری از ترکیبات و الفاظ کلیدی در شعر صائب، تنها مختص شعر اوست و دیگران، هرچند به تقلید، نتوانستهاند از این الفاظ و ترکیبات خودساختۀ صائب بهره گیرند. یکی از این ترکیبات بدیع صائب، «غنچۀ تصویر» است.
نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز، در سال ۱۳۵۶، مقالهای با نام «غنچۀ تصویر» از اکبر بهروز به چاپ رسانده است. ایشان در این مقاله اذعان داشته که ده بیت با موضوعیت غنچۀ تصویر از صائب یافتهاند، که به نقل از ایشان در ذیل ذکر میشوند:
از نسیم گل پریشان گردد اوراق حواس
خلوتی چون غنچه تصویر میباید مرا
(۵۹/۱۰)
خزان ز غنچه تصویر راست میگذرد
همیشه جمع بود خاطری که غمگین است
(۲۰۱/۱۸)
غنچه تصویر میلرزد به رنگ و بوی خویش
در ریاض آفرینش یک دل آسوده نیست
(۲۴۶/۶)
جمع است دل چو غنچه تصویر در برش
هر کس به خود قرار شکفتن نداده است
(۲۷۷/۸)
غم ندارد راه در دارالامان خامشی
غنچه تصویر فارغ از غم پژمردن است
(۲۹۰/۱۸)
از ته دل هیچ کس صائب درین بستانسرا
خندهای چون غنچه تصویر نتوانست کرد
(۴۰۶/۲۳)
خموشی خوب میگوید جواب هرزهگویان را
نسیم بیادب را غنچه تصویر میسازد
(۵۰۹/۱۲)
غنچه تصویر از مستی گریبان پاره کرد
تا دل افسرده ما را که در جوش آورد
(۵۶۸/۳)
مرد نیرنگ خزان و نوبهاران نیستی
در بساط خاک، صائب غنچه تصویر باش
(۶۲۰/۱۸)
تو شاد باش که من همچو غنچه تصویر
خجل ز آمدن و رفتن بهار شدم
(۷۰۷/۲۲)
این ده بیت را اکبر بهروز از روی دیوان صائب تبریزی، تصحیح مرحوم امیری فیروزکوهی، چاپ خیام، تهران، برداشتهاند.
نگارنده سطور حاضر، چند بیت دیگر با این موضوع از صائب و منسوب به او یافته است. پیش از بحث پیرامون مفهوم و موضوع غنچۀ تصویر، ابیاتی که ذکرشان رفت، را میخوانیم:
من آن روزی که برگ شادمانی داشتم چون گل
بهار خندهرو را غنچه تصویر میگفتم
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۵۴۸۹)
غنچه تصویر وا شد، عقدۀ دل وا نشد
در چه ساعت کرد پیوند این گره در تار ما؟
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۲۴۷)
به دلتنگی چنان چون غنچه تصویر خو کردم
که بر روی نسیم صبح نگشایم در خود را
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۳۵۷)
ز تنگی در دل پر خون من شادی نمیگنجد
ز من چون غنچه تصویر، رنگی نیست شادی را
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۴۳۶)
اهل صورت از خزان بیدماغی فارغند
غنچه تصویر، پژمردن نمیداند که چیست
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۱۲۴۰)
خامه نقاش اگر گردد نسیم دلگشا
غنچه تصویر، خندیدن نمیداند که چیست
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۱۲۴۱)
در بهشت افتاد هر کس بست در بر روی خویش
غنچه تصویر از باد خزان غمناک نیست
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۱۲۹۵)
در گلستانی که عمر ما به دلتنگی گذشت
خندهها در آستین هر غنچه تصویر داشت
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۱۳۲۷)
از گلستانی که من دلگیر بیرون آمدم
غنچه تصویر داد دل ز خندیدن گرفت
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۱۳۹۹)
دهن غنچه تصویر، تبسم زده شد
بر لب ماست که صد قفل، دل تنگ زده است
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۱۵۳۵)
دل خاموش من و حرف شکایت، هیهات
کسی از غنچه تصویر صدا نشنیده است
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۱۵۵۶)
چه عجب غنچه تصویر شود شادی مرگ؟
در حریمی که نسیمش دم گیرای می است
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۱۵۷۴)
خزان ز غنچه تصویر راست میگذرد
همیشه جمع بود خاطری که غمگین است
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۱۷۳۸)
جمع است دل چو غنچه تصویر در برش
هر کس به خود قرار شکفتن نداده است
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۱۹۷۱)
یک دل گشاده از نفس گرم من نشد
این باغ پر ز غنچه تصویر بوده است
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۱۹۸۲)
لب بسته همچو غنچه تصویر زادهایم
ما را خبر ز چاشنی نوشخند نیست
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۲۰۴۰)
چون غنچه تصویر، دلم جمع ز تنگی است
امید گشایش ز نسیم سحرم نیست
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۲۱۸۵)
اگر رخسار چون گل را به بالین آشنا سازی
چو بلبل غنچه تصویر بال و پر برون آرد
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۲۸۹۰)
دهن غنچه تصویر، تبسم زده شد
دل ما نوبر یک خنده سرشار نکرد
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۳۳۵۹)
سخن عشق اثر در دل زهّاد نکرد
نفس صبح چه با غنچه تصویر کند؟
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۳۵۲۹)
دهن تنگ تو هرجا که به گفتار آید
لب رنگین سخنان غنچه تصویر شود
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۳۵۸۸)
نسیم غنچه تصویر را به حرف آورد
هنوز یار من به من همزبان نمیگردد
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۳۷۰۵)
بوی پیراهن ز شوق من گریبان چاک و من
غنچه تصویر را از سادگی بو میکنم
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۵۴۲۴)
هزار غنچه تصویر باز شد صائب
منم که روی دلی از صبا نمیبینم
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۵۷۵۵)
خون از دماغ غنچه تصویر گل کند
در محفلی که شانه به زلف سخن کشم
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۵۸۱۱)
نشد گشاده دلی از نوای من، تا چند
نسیم غنچه تصویر بایدم بودن؟
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۶۳۲۱)
گشود لب به شکرخنده غنچه تصویر
نشد که گل کند از لب بهار خنده تو
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۶۵۱۹)
گره ز غنچه تصویر باز کرد نسیم
تو از حجاب همان بند بر قبا داری
(دیوان صائب تبریزی، غزل ۶۸۵۴)
رسید دور شکفتن به غنچه تصویر
گره ز کار جهان باز کرد باد شمال
(دیوان صائب تبریزی، قصیده ۹)
آن که از بهر دعای نوبهار دولتش
غنچه تصویر را در کام می گردد زبان
(دیوان صائب تبریزی، قصیده ۱۰)
از هوای دلگشایش غنچه تصویر را
واشود چون گل به شکرخنده شادی دهان
(دیوان صائب تبریزی، قصیده ۲۶)
مخالفانِ تو را همچو غنچه تصویر
مباد هیچ نسیمی گرهگشای جبین
(دیوان صائب تبریزی، قصیده ۴۲)
ترکیب غنچۀ تصویر از ترکیبات خودساختۀ صائب بوده و همانطور که مشاهده شد، مضامین بکر و شاعرانهای با استفاده از این ترکیب خلق کرده است. غنچۀ تصویر ظاهراً به معنای تصویر نقاشی شده، یا نقش شده از غنچه است. تصویری بیجان که نمادی در طبیعت بیرونی دارد؛ اما مانند غنچه دهان نمیگشاید و خزان و بهار به حالش فرقی ندارد. دست تطاول زمانه طراوتش را نمیرباید و همیشه به حالتی است که بار اول نقاش نقشش کرده. صائب از این تصویر استفادۀ زیادی کرده و در فضاهای مختلفی این تصویر را به کار گرفته است.
غنچۀ تصویر گاه به طور اغراقگونهای از هوای دلگشای ممدوح باز میشود و میشکفد و گاه دستاویزی برای تشبیه میشود و دل تنگ شاعر را میماند که هیچکس گشایش و صدایی از آن نشنیده است.
پیرو این ترکیب، ترکیباتی از جمله آیینۀ تصویر، گل تصویر و بلبل تصویر نیز از ترکیبات خودساختۀ صائباند و به معنای آیینه، گل و بلبلی است که در تصویری نقش بسته باشند:
صلح کردیم به یک نقش ز نقاش جهان
محو یک چهره چو آیینه تصویر شدیم
(۷۰۶/۱۸)
صد خنده بلبل از گل تصویر وا کشید
آن غنچه لب هنوز به من وا نمیشود
(۴۶۱/۸)
چون بلبل تصویر به یک شاخ نشستی
ز افسردگی از شاخ به شاخی نپریدی
(۸۰۰/۲)
کثرت این گونه واژهها و ترکیبات خودساخته در شعر صائب نشان میدهد که او علاوه بر مضمونپردازیهای بسیار بدیع و غریب، در لفظ هم به مرزهای غرابت نزدیک شده و واژهسازیهایی متناسب با فضاها و مضمونهای شعریاش خلق کرده است.